« چرا حضرت فاطمه ( سلام الله علیها ) وصیت نمودند که شبانه دفنش کنند ؟فقط با من حرف بزن »

در کوچه های آسمان

نوشته شده توسطالزهرا فریدن 27ام فروردین, 1392

 آفتاب با گرزهای داغ و سوزانش سینه بیابان را مورد هدف قرار داده و بی رحمانه تازیانه می زند . لحظه ای بعد ، باد زوزه کنان دسته ای خش و خاشاک را به این سو و آن سو پراکنده می کند .آنگاه ریگ های بادیه به رقص در می آیند و به بالا و پایین می پرند مرد بادیه نشین شتر را در گوشه ای رها نموده ، خود نیز گوشه ای می نشیند و چشم در چشم آسمان می اندازد . و به دوردستها می نگرد . دفتر تاریخ را ورق می زند ، به یاد می اورد روز حادثه را ، روز آزمایش و تعیین سرنوشت را ، روز فصل و جدا شدن خوبها از بدها ، صدای جرس شتران کاروان سکوت بیابان را می شکند . گریه ی کودکان ، شیون زنها و آه و ناله های پیران ، سراسر بیابان را لبریز می کند . وه ! که چه نخل ها با آن همه بزرگی و عظمت در برابر ستارگان دین سر فرود می آورند . و احساس حقارت می کنند . کودکان ستمدیده بسان شکوفه های زخم خورده ای هستند که دیگر نه پاهای کوچکشان یارای راه رفتن دارد و نه چشمهای آنان توانایی اشک ریختن  . انگار همه چیز دست بدست هم داده اند تا همه ستارگان زمینی را بیازارند و به کوچک و بزرگ ذره ای ترحم نکنند .

شب فرا می رسد ، در کوچه های آسمان چه آشوب و غوغایی برپاست . فرشتگان نور ، دیگر طاقت دیدن گستاخی شمشیرهای دشمن را ندارند ، طوفانی از ظلم و ستم در سرزمین اندوه بپا شده ، وه که چه زیباست یتیم نوازی ها و بخشندگی های جگر گوشه ی پیامبر ( صلی الله علیه و آله وسلم ) در این میان و عجیب تر اینکه ، چشم زمین این نور دیده رسول را می بیند ، و لحظه ای دل سختش نرم می شود ، در مقابل قلب دشمن سخت تر ، اشک های حسرت خورده جاری گشته و بالهای خسته اما نیرومند پروانه ها در دشت شقایق ، امید رها شدن هر چه زودتر از چنگان خفاشهای خون آشام در آنها زنده نموده است . آنگاه اشکها در گوشه ای جمع می شوند تا خود را در محضر نور آزاد و رها سازند ، به امید روزی که آتش ظلم و شرارت را خاموش کنند .

در سکوت شب اگر باز صدای زمزمه نخلستان می پیچد ، گویا از قصه ای حکایت می کند . قصه ی رهایی از پیله تا پروانه ، حکایت رودی که مسیرش را گم کرده و هر چه قدر پیش می رود به جایی نمی رسد ، حکایت غنچه پرپر شده که بر روی دستهای پر فروغ شمع ایثار جای گرفته و مورد اصابت نیزه های زهرآلوده گرگهای خونخوار قرار می گیرد . قصه جدا شدن دستهای خالی اما پر مهر پرچمدار سرزمین تشنه ولی سیراب از صداقت و فداکاری . حکایت پایمال کردن گلهای شقایق در زیر سم اسبان دشمن و نیز سخنرانی های کوبنده و سرشار از رنگ حق و حقیقت بانوی شجاع و ایثار گر که قلب دشمن را می لرزاند .

ذره ذره ، شنهای سرزمین شقایق شاهد اینهمه بی عدالتی ها ، ستمگریها و چپاول و خونریزیها بودند . و با ورود روباه افق در این بهشت زمینی مرز ثواب و گناه روش می شود .

دسته ای پروانه های معصوم از پیله های پست دنیا رها گشته و بسوی نور به پرواز در می آیند . آنگاه رود زمانی مسیرش را می یابد که دیگر دیر شده ف او طاقت گریه خونین آسمان را ندارد . و همواره در برابر شکوفه های زخم خورده و بهار میوه رسول ( صلی الله علیه و آله وسلم ) شرمگین است .

کاروان عشق چه خاضعانه و با افتخار حرکت کردند ، بیابان وسیع با هر آنچه که درونش بوده و هست چه ضجه و فریاد می کشد . دیگر خواب به چشمان قاصدک نمی آید او همچنان در ایستگاه امید به انتظار نشسته است ، به امید روزی که آن عادل عدالت گستر ، از مشرق زمین طلوع کند و انتقام همه خونهای ریخته شده پاک و مقدس در ولایت عشق را از دشمن بگیرد تا نور پرفروغ عشق ابدی را در پهنه وسیع زمین بگستراند .

نعیمه صنیعی - طلبه پایه دوم

 


فرم در حال بارگذاری ...