« جدیت و تلاش در جوانیمثل ... »

ظهر عاشورا ....

نوشته شده توسطالزهرا فریدن 7ام دی, 1390

آفتاب هم آن روز نمی خواست سر برآورد ؛ می دانست اگر طلوع کند سر مولایش بر سر نی خواهد رفت اما به ناچار سر برآورد و ظهر عاشورا شد . وجود مقدس امام وضو به خاک ساختند و عزم نماز کردند ؛ چرا که مهریه ی مادرش زهرا ( س ) را به رویش بسته بودند و از طفلانش دریغ کرده بودند . و ارباب زمزمه ی دلنشین پرستش بود که در هنگامه ی وصال از زبانش جاری بود و روح عطشناکش را از شهد شهود سیراب می ساخت ؛ دیگر لب تشنگی را حس نمی کرد . آخر ارباب معراجش را در رکوع و سجود و قیام و قعود می دید مگر نه اینکه سبب قیامش نماز بود و امر بر معروف و نهی از منکر ! این اسوه ی پاکی و پرستش همواره بر این عبادت شگرف عشق می ورزید و  در راه احیای آن به استقبال هر گزندی می رفت . و حال ! نماز در ظهر روزی که شور و شوقش به شهادت بود و به عشق پر کشیدن به سوی معبود پر پروازش را گشوده بود .

امام ؛ در فوران تیر ایستاد ؛ تشنه اما سیراب ، گریان اما خندان ، خاکی اما افلاکی …

اصحاب باوفایش که با دوست پیمان پاکی بسته اند برای پاسداری از مولا سینه ی خود را سپر کرده و فوج تیغ و سنان را به جان می خریدند و تن از صدمه ی ضربات تیر چاک چاک کرده بودند اما لرزه ای بر اندامشان نمی آمد ؛ اینان هم آنانند که بهشت را هم بی حسین ( ع ) نمی خواهند .

الله اکبر !!! تیرها به سمت و سوی امام روانه بود اما او چنان غرق در جمال و جلال یار بود که هرگز هراسی بخود راه نداد ؛ چرخش زبانش تنها « الهی مَن لی غیرک » است ، چشم هایش جز خدا را نمی دید چرا که او پاره تن علی ( ع ) است که تیر در نماز از پایش برون کشیدند و جگر گوشه ی زهراست که مدینه از نمازش درخشنده بود ، تیرها از چهار سو می آمدند امام امام همچنان غرق در عبادت ! یلان سپاه دشمن ، متعجب از این همه شکوه و جلوه اما چه سود می دیدند و نمی دیدند می شنیدند و نمی شنیدند آخر قلب سیاه را چه به فرزند مصطفی ( ص ) ؟ .

آقا ! جبهه ی پر ز نورش را بر خاک گرم کربلا نهاد ، طعم نور را چشید دیگر تشنه نبود ، سر تا پایش درخشان گشت و صحرای کربلا غرق در روشنایی !

اربابم چونان ساز بی صدای پر آهنگ که عطر یار و جلوه ی نگار را می شناسد ، اشک در چشمانش حلقه می زند ، دل را پاک باخته ، هم شور شهادت دارد و هم درد فراق یار و هم در آرزوی دیدار مجدد پدربزرگش محمد مصطفی ( ص ) ، در نهایت دست از جان شسته و فریاد بر می آورد :

« الهی رضیتُ بِرِضاک و تسلیماً لِأمرک ؛ خدایا راضی ام به رضایت ، تسلیم امر تو هستم »

خدایا ً تو خود می دانی که قیامم از برای توست و شهادت و خونم تقدیم توست پس این هدیه ی ناچیز را از من قبول بفرما و مرا به دیدار جدم محمد مصطفی رهنمون شو و تاوان خونم را تا قیامت بر این بی درد مردم نگاه دار و از همه ی جهانیان برایم لبیک بخواه .

« لبیک یا حسین ( ع ) »

زینب حسین پور طلبه پایه 4


فرم در حال بارگذاری ...