« فقط با من حرف بزن | هر زندگی » |
فرازی از ترجمه نامه 31 نهج البلاغه ( در زمینه اخلاقی ، تربیتی به امام حسن ( علیه السلام ) )
نوشته شده توسطالزهرا فریدن 24ام دی, 1391
در آغاز کلامم فاش گویم که رنگم ، لیکن از نقاش گویم
منم آن بنده بدکار و عاصی که گشتم هر دمی گرد معاصی
ولی با این همه جرم و قصورم خدا داند که دلتنگ حضورم
توکل بر خدای خویش دارم و اذعان بر گناه خویش دارم
اگر چه روسیاه و پرگناهم زمولای قلم رخصت بخواهم
قلم می گیرم و خط می نویسم زگفتار محبت می نویسم
که روزی ساقی کوثر چنین گفت دلش خون بود و با ابنش چنین گفت
حسین جان ! نور چشمان محمد تمام خلق نیکویت ز احمد
منم آن بنده فانی و زاهد که در عین صدارت بود عابد
تو ای فرزند نیکوی گل یاس حدیث دل شنو ، خیرت در اینجاست
سفارش می کنم ترس از خدا کن و دل را خالی از غیر خدا کن
اگر تو رشته انسش بگیری به کوره هم روی ، آتش نگیری
دلت را با نصیحت زنده گردان و رو از لطف یزدانت مگردان
همیشه یاد مرگ و آخرت باش چو در فردا شدی ، فکر شبت باش
که یاد مرگ آرام و قرار است کمین گاهی که نه ! راه فرار است
هوای نفس خود را خوار گردان و شیطان وجودت زار گردان
گذشته را ببین و تجربت کن تأمل در سرای آخرت کن
ببین دنیا فقط دار عبور است خدا می بیند و خیلی صبور است
ببین هر کس که آمد عاقبت رفت چه فرعون و چه موسی ، عاقبت رفت
تو هم روزی شوی هم خانه مرگ سرایت می شود کاشانه مرگ
پس این دنیای فانی را رها کن تمام عمر خود ، نذر خدا کن
راحله احمدی - طلبه فارغ التحصیل
فرم در حال بارگذاری ...