ای بهار جاودان
نوشته شده توسطالزهرا فریدن 2ام اردیبهشت, 1391باز هم سکوت شب باز هم ستاره ها
کوچه کوچه پر شده بوی عطر آفتاب
در دل سیاه شب پر شده صدای نور
می شود چه بی قرار حسن آن گل بتول
می شود پرنده ای می زند دوباره پر
لحظه ای به مادرش می کند نگاه تر
می رود به آسمان دستهای مادرش
می تپد چه شادمان قلب پاک و ساده اش
او برای غیر خود می کند دعا و راز
تا که شادمان شود آن خدای بی نیاز
در میان ظلم شب خانه اش چه روشن است
جمله ی فرشتگان گشته اند اسیر و مست
از صدای گریه اش نخل ها خمیده اند
ماه و ابر و آسمان گشته اند پریده رنگ
ای گل امید و یاس ای بهار جاودان
گوشه ای ز قلب تو جایی هست برای ما ؟
برنامه ریزی برای عمر خود
نوشته شده توسطالزهرا فریدن 20ام دی, 1390شماها ان شاء الله پنجاه سال ، شصت سال ، هفتاد سال ، پیش روی خودتان عمر دارید . برای این عمر طولانی که خدای متعال ان شاءالله با برکت و رحمت و فضل خود به شما عنایت کند باید برنامه ریزی کنید . پایه برنامه ریزی این است : تصمیم بگیرید ، هدف را درست انتخاب کنید و دنبال این هدف ، با استقامت حرکت کنید ؛ در این صورت هیچ قدرتی در مقابل شما یارای ایستادگی نخواهد داشت . هدف های شما در زمینه علمی ، در زمینه اقتصادی ، در زمینه اجتماعی ، در زمینه اخلاق ، در زمینه گسترش تفکر اسلامی و بیداری اسلامی در جهان است ؛ این ها آرزوی بزرگ شماست . راه فقط همین است . درست تشخیص بد هید ، تصمیم قطعی بگیرید ، حرکت کنید ، راه بیفتید ، به خدای متعال تکیه و اعتماد کنید ؛ به نتیجه خواهید رسید . دشمنان شما هر که باشد ، هر چه باشد ، با هر حجم قدرتی که در دنیا باشد ، مجبور به عقب نشینی خواهد شد .
بیانات مقام معظم رهبری در دیدار دانشجویان و دانش آموزان ، 11/8/1390 .
جدیت و تلاش در جوانی
نوشته شده توسطالزهرا فریدن 19ام دی, 1390جوانی بهار زندگی است ؛ بهاری که بسیاری آن را به غفلت و خوش گذرانی پشت سر می گذارند ؛ اما افراد موفق کسانی هستند که این فرصت جوانی را مغتنم شمرده و با جدیت ، تلاش ، پشتکار و همتی مضاعف به کار و تحصیل و پژوهش می پردازند . این راهی است که پیش روی ما گسترده شده ، تا به انتخاب خود ، چگونگی عبور از آن را مشخص کنیم … .
« در دوران جوانی ( هجده سالگی ) زمانی که خدمت پدر بزرگوار رهبر معظم انقلاب حضرت آیت الله سید جواد خامنه ای می رسیدم ، از من موقعیت درسی ام را سوال می نمود و سپس مکرر تأکید می کرد : « آقا سید حسین ، خوب درست را بخوان » و مثال می زد و می فرمود : « ببین ! آقا سید علی به زودی به مقام اجتهاد می رسد » . از چیزهایی که به یاد دارم این است که مرحوم آقا سید هاشم میردامادی پدربزرگ مادری رهبر معظم انقلاب و مرحوم پدر رهبر معظم انقلاب ، عنایت خاصی به آقا داشتند و بارها شنیدم که می فرمودند : علی آقا آینده خوبی دارد ، چرا که خیلی کنجکاو و پی گیر درس است ، به استاد زیاد اشکال می کند و به مباحثه کردن علاقه دارد . تکیه کلام پدر رهبر معظم انقلاب این بود که ( به زبان ترکی ) می فرمود : علی پسرم ! علی پسرم » .
خاطره ای از سید حسین میردامادی ، دایی مقام معظم رهبری ؛ تداوم آفتاب ، جمعی از نویسندگان
ظهر عاشورا ....
نوشته شده توسطالزهرا فریدن 7ام دی, 1390آفتاب هم آن روز نمی خواست سر برآورد ؛ می دانست اگر طلوع کند سر مولایش بر سر نی خواهد رفت اما به ناچار سر برآورد و ظهر عاشورا شد . وجود مقدس امام وضو به خاک ساختند و عزم نماز کردند ؛ چرا که مهریه ی مادرش زهرا ( س ) را به رویش بسته بودند و از طفلانش دریغ کرده بودند . و ارباب زمزمه ی دلنشین پرستش بود که در هنگامه ی وصال از زبانش جاری بود و روح عطشناکش را از شهد شهود سیراب می ساخت ؛ دیگر لب تشنگی را حس نمی کرد . آخر ارباب معراجش را در رکوع و سجود و قیام و قعود می دید مگر نه اینکه سبب قیامش نماز بود و امر بر معروف و نهی از منکر ! این اسوه ی پاکی و پرستش همواره بر این عبادت شگرف عشق می ورزید و در راه احیای آن به استقبال هر گزندی می رفت . و حال ! نماز در ظهر روزی که شور و شوقش به شهادت بود و به عشق پر کشیدن به سوی معبود پر پروازش را گشوده بود .
امام ؛ در فوران تیر ایستاد ؛ تشنه اما سیراب ، گریان اما خندان ، خاکی اما افلاکی …
اصحاب باوفایش که با دوست پیمان پاکی بسته اند برای پاسداری از مولا سینه ی خود را سپر کرده و فوج تیغ و سنان را به جان می خریدند و تن از صدمه ی ضربات تیر چاک چاک کرده بودند اما لرزه ای بر اندامشان نمی آمد ؛ اینان هم آنانند که بهشت را هم بی حسین ( ع ) نمی خواهند .
الله اکبر !!! تیرها به سمت و سوی امام روانه بود اما او چنان غرق در جمال و جلال یار بود که هرگز هراسی بخود راه نداد ؛ چرخش زبانش تنها « الهی مَن لی غیرک » است ، چشم هایش جز خدا را نمی دید چرا که او پاره تن علی ( ع ) است که تیر در نماز از پایش برون کشیدند و جگر گوشه ی زهراست که مدینه از نمازش درخشنده بود ، تیرها از چهار سو می آمدند امام امام همچنان غرق در عبادت ! یلان سپاه دشمن ، متعجب از این همه شکوه و جلوه اما چه سود می دیدند و نمی دیدند می شنیدند و نمی شنیدند آخر قلب سیاه را چه به فرزند مصطفی ( ص ) ؟ .
آقا ! جبهه ی پر ز نورش را بر خاک گرم کربلا نهاد ، طعم نور را چشید دیگر تشنه نبود ، سر تا پایش درخشان گشت و صحرای کربلا غرق در روشنایی !
اربابم چونان ساز بی صدای پر آهنگ که عطر یار و جلوه ی نگار را می شناسد ، اشک در چشمانش حلقه می زند ، دل را پاک باخته ، هم شور شهادت دارد و هم درد فراق یار و هم در آرزوی دیدار مجدد پدربزرگش محمد مصطفی ( ص ) ، در نهایت دست از جان شسته و فریاد بر می آورد :
« الهی رضیتُ بِرِضاک و تسلیماً لِأمرک ؛ خدایا راضی ام به رضایت ، تسلیم امر تو هستم »
خدایا ً تو خود می دانی که قیامم از برای توست و شهادت و خونم تقدیم توست پس این هدیه ی ناچیز را از من قبول بفرما و مرا به دیدار جدم محمد مصطفی رهنمون شو و تاوان خونم را تا قیامت بر این بی درد مردم نگاه دار و از همه ی جهانیان برایم لبیک بخواه .
« لبیک یا حسین ( ع ) »
زینب حسین پور طلبه پایه 4
مثل ...
نوشته شده توسطالزهرا فریدن 4ام دی, 1390مثل یک غروب تنها میشینه پشت ابرا
مثل یک ماهی تنها که میشینه لب دریا
مثل یک تنگ بلورم مثل یک ماهی کورم
مثل یک ابر صبورم مثل یک آینه غرورم
مثل یک خورشید زیبا که می ره پشت کوهها
من مثل ستاره تو باغ گلها
تویی که مهربونی با همه هم زبونی
مثل یک موج خروشان مثل یک قطره باران
تو بیا که با نگاهت خاطرم یه بار دیگه
پرشه از عطر گل یاس پرسه از دونه الماس
زینب حسین پور ، طلبه پایه 4